نعمت الله میر مستان است


در خرابات میر مستان است

در گلستان عشق رندانه


گوئیا چون هزاردستان است

عقل از اینجا برفت و عشق آمد


موسم ذوق می پرستان است

عهد بستیم با سر زلفش


دل اگر بشکند شکست آنست

در عدم خوش به تخت بنشستیم


نزد اهل نظر نشست آنست

چون ز هستی خویش نیست شدیم


هستی اوست هرچه هست آنست

دامن سید است در دستم


جاودان بنده را به دست آنست